هیچ کس نیست
پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۲ ق.ظ
نه کسی می ماند که برایش شعری بنویسم
و نه کسی میماند که برایش بخوانم
و نه حتی شب می ماند که به آغوش تنهاییش پناه برم
من نت عاشقی هستم که سالهاست از دستان پیر دختری دلخسته رها شده ام
چه غروب زیباییست
هیچ کس نیست و من در انبوه این حجم سکوت
هر لحظه به تباهی جوانیم می اندیشم
جوانیی که مدت طولانیست در انتظار لحظه های عشق از باران فراریست
غروب زیباییست
همیشه زیبا بود
انتظاری که هر لحظه پوک تر از قبل میشود و سرخی آسمان جلایش میدهد
لا اقل کاش شب میشد
...
دانیال
۹۵/۰۴/۳۱