@danieldlsm
دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم
گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم
با همت والا که برد منت فردوس ؟
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم
او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم
آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست
ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم
🖊ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)
📇Telegram.me/danieldlsm
شب ها
نمیدانم
راز شی چیست؟
براستی چه درآن نهفته است که اینگونه جهانی را دگرگون میکند.....
چه نهفست که فروغ یخ زده قصه به معصوم ترین نگاهش مباندیشد
چیست؟
به راستی شب چیست؟
ازین راز هیچ نمایان نمیشود.....
مگر شاعر باشی
شاعر است که همه شب درامید نسیم است.....
شاعر دل شب را میجود....
براستی چگونه است؟
چگ.نه است که شاملو آنگونه شبانه وشبانه وشبانه.....
هدایت هم در آن شب تقدیر را شکست داد.....
کاش مقیاسی بود که شب را بتوان اندکی تنها اندکی.....
شب تنها سکوت ست
گمان کنم....
تنها فهمم از شب سکوت است و بس....وبس